به هرچه میگویی
پرندهای میافتد و
من آشیان اویم.
پرنده
خموشی میگزیند در من.
نگاه کن که با من چه میکنی؟
نویسنده: محسن عمادی
در شمال ایران، به دنیا آمدم. کودکیام در روستایی در بیست و سه کیلومتری جنوب ساری و در آن شهر، توامان گذشت. از کودکی در کشتزارهای برنج عرق ریختم. سالهاست به روایتی، شعرکی مینویسم و ترجمه میکنم، گاه فیلمکی میسازم و گاه برنامهنویسی میکنم و از این جور بلاهتهای توامان...