برگرد،
حالا که گلولههای تفنگی ناشناس،
سوراخ سوراخت کرده
من زخمهایت را بخیه میزنم و
لبهایم را به تو میبخشم.
نویسنده: نامی برای هیچکس
در شمال ایران، به دنیا آمدم. کودکیام در روستایی در بیست و سه کیلومتری جنوب ساری و در آن شهر، توامان گذشت. از کودکی در کشتزارهای برنج عرق ریختم. سالهاست به روایتی، شعرکی مینویسم و ترجمه میکنم، گاه فیلمکی میسازم و گاه برنامهنویسی میکنم و از این جور بلاهتهای توامان...